مهدخت دختر اردیبهشتمهدخت دختر اردیبهشت، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

دختر اردیبهشت

مهدخت عروس میشود

هفته  پیش عروسی دختر عمه مهدخت بود که بعد از آماده شدن راهی شدیم  ما ساعت هفت ونیم وارد سالن شدیم .و هنوز آهنگ پخش نشده بود که خانم خانما مثل یک عروس گل رو صندلی نشسته و مشغول بررسی اوضاع هست و اینک ادامه ماجرا..... بعد از شروع آهنگ دیگه  مهدخت  ننشست و مشغول رقص و بیشتر پای کوبی بود  و در ضمن در مردانه هم ایفای نقش کرده و حسابی رقصیده و دل بابا و عمو ناصر را برده . بعد از اینکه عروسی به اتمام رسید در خانه عروس (دختر عمه اش ) هم باقی مانده انرژی را صرف میکرد . ولی در خانه پدر منو و بابایش را دراورد که چه ؟ پایش ضعف میرفت و خوابش نمیبرد . خدایا از دست این دختر. تازه بعد از گذشت چند روز سراغ  ...
30 مهر 1393

مهدخت با پریناز به فرحزاد می روند برای خوش گذرونی

امروز قرار بود که بابایی خونه نباشه برای تصحیح اوراق رفته مدرسه  مهدخت و مامانش هم حوصله شون سر رفته بود که خاله ساعده گفت بیا بریم  نهار بیرون ما هم  عزم و جزم کردیم و راه افتادیم.  به خانه خاله ساعده و عمو ناصر رسیدیم معلوم شد که بابای هم کارش تموم  شده و مهدخت خوشحال از اینکه با پریناز هست  و بابایی هم داره میاد  بعد از  تصمیمات متعدد  قرار بر فرحزاد گذاشته شد .           اینم دو تا دختر عمو که مثل خواهر  همدیگرو دوست دارند. دخترم برای ما چایی میریزه دوستت دارم  گل مامانی  و این عکسها هم برای فرحزاد ا...
16 خرداد 1393

مهدخت به شمال میرود

امسال  اخر ماه اردیبهشت بعد از تولد دو سالگی مهدخت من . عسل مامان . بابا مرتضی  تصمیم گرفت برای عوض شدن  روحیه مون برین شمال چون پایه نداشتیم  سه نفری راهی شدیم  اول می خواستیم بریم رامسر ولی برای اینکه مهدخت خسته نشه به محمود آباد رضایت  دادیم. و اینم از عکساش.   و اینجا دریاچه الیمالات در جاده چمستان امل خیلی جای قشنگیه اگر نرفتین توصیه میکنم حتما یک بار رو امتحان کنید. و مهدخت خانم خانما فضولیش گل کرده و دست توی کیف مامان و باقی ماجرا.......   در این عکس زبان من از توضیحات قاصر است   و در اخر مهدخت ب...
2 خرداد 1393

مهدخت و اولین سوالش

دیروز وقتی از بیرون می امدیم مهدخت قفل  در رو نشون داد و گفت این چیه؟ و بعد تابلو اعلانات  که به دیوار ساختمان بود رو نشون داد و سوالش و تکرار کرد که این چیه؟ منم هم جواب سوالشو دادم . دیروز در حمام  که مامان و مهدخت  رفته بودن اب بازی  و مهدخت صابون رو نشون داد و پرسید چیه؟ و من هم گفتم صابون که با هاش بدنمون رو می شوییم. قربونت برم مامان که سوال می پرسی.
28 فروردين 1393

مهدخت و نوروز و عید دیدنی

مهدخت در موقع سال تحویل با عزیز (مادر بزرگ مامانش) و خانواده خاله شکوه و خاله منیر و مامان بزرگ و بابا بزرگش بود و براش جالب بود که همه موقع سال تحویل دعا میکردند و بعد تحویل شدن سال همه به هم تبریک می گفتند. مهدخت دومین سال بود که نوروز رو میدید ولی چون سال گذشته کوچک بود تازه داشت متوجه این چیزها می شد. مهدخت امسال لباسشو با مامانش ست کرده سفید و سرمه ای اینجا هم مهدخت به عید دیدنی میرود  اخر سر هم که از عید دیدنی خسته شده بود خونه عزیز یه خواب خوبی کرد باز هم عکس از لحظه سال تحویل  هست که به دستم برسه می ذارم ...
1 فروردين 1393
1